آن گرنج و آن شکر برداشت پاک


وندر آن دستار آن زن بست خاک

باز کرد از خواب زن را نرم و خوش


گفت: دزدانند و آمد پای پش

آن زن از دکان فرود آمد چو باد


پس فلرزنگش به دست اندر نهاد

شوی بگشاد آن فلرزش، خاک دید


کرد زن را بانگ و گفتش: ای پلید